...ناگهان جرقه‌اي در ظلمت، انفجاري در سكوت!

سيماي تابناك «شهيدي كه زنده بر خاك قدم برمي‌دارد»،

از اعماق سياهي‌ها، از انبوه تباهي‌ها!

چهرهء روشن و نيرومند يك «اميد»، در شب ظلماني «يأس»!


باز از خانهء خاموش و غمزدهء فاطمه

 - اين خانهء كوچكي كه از همهء تاريخ بزرگتر است-

 مردي بيرون آمد:

خشمگين ومصمم، و در هيأتي كه گويي بر سر همه قصرهاي قساوت و پايگاههاي قدرت، آهنگ يورش دارد،

و گويي قلهء كوهي است كه آتشفشاني بيتاب را در خود به بند كشيده است و يا تندبادي است كه خداوند بر اين قوم عاد فرستاده است و اكنون وزيدن آغاز مي‌كند!


مردي از خانهء فاطمه بيرون آمده‌است!

مدينه را مي‌نگرد و مسجد پيامبر را! و مكه ابراهيم را، و كعبه به بند نمرود كشيده را، و اسلام را، و پيام محمد(ص) را، و كاخ سبز دمشق را و در بند كشيدگان را و ...


مردي از خانهء فاطمه بيرون آمده‌است!

بار سنگين همهء اين مسئوليت‌ها بر دوش او سنگيني مي‌كند. او وارث رنج بزرگ انسان است، تنها وارث آدم، تنها وارث ابراهيم و ... تنها وارث محمد! و ...


مردي تنها!


اما، نه! دوشادوش او،

زني نیز از خانهء فاطمه بيرون آمده‌است،

گام به گام او؛

نيمي از بار سنگين رسالت برادر را او بر دوش گرفته‌است!


مردي از خانهء فاطمه بيرون آمده‌است،

تنها و بي‌كس، با دستهاي خالي،

يك تنه بر روزگار وحشت و ظلمت و آهن يورش برده‌است.

جز «مرگ» سلاحي ندارد!

اما او، فرزند خانواده‌اي است كه «هنر خوب مردن» را، در مكتب «حيات»، خوب آميخته‌است.

...آموزگار بزرگ شهادت اکنون برخاسته است...

                                                                                     منبع : از کتاب حسین وارث آدم  معلم  شهید دکتر علی شریعتی