تحریفات عاشورا

 

مقدمه

 

در واقعه تاریخی عاشورا تحریفات بسیاری رخ داده است كه بر هر فرد مسلمانی واجب است ابتدا تاریخی واقعی این حادثه را بداند و سپس با تحریفاتی كه در آن صورت گرفته است مبارزه كند. چرا كه كوچكترین تصرفی از طرف ما در این حادثه، نه تنها حقیقت این حادثه را عوض كرده و بدون خاصیت می‌كند، بلکه اثر معكوس می‌بخشد.

 

كتابی كه در دست دارید مجموعه چهار سخنرانی از علامه بزرگوار، متفكر و فیلسوف و فقیه عالی مقام، استاد شهید آیة الله مرتضی مطهری قدس سره می‌باشد كه در فروردین ماه 1348 تحت عنوان "تحریفات عاشورا" ایراد شده است.

 

از آنجا كه استاد شهید در هر زمینه‌ای كه وارد می‌شد انگیزه‌ای جز جلوگیری از انحرافات نداشت و هدف او ارائه اسلام ناب و خالص بود، در این سخنرانی ها نیز به همگان چنان دلسوزانه هشدار می‌دهد كه با اكاذیب مبارزه كرده و مشت دروغ گویان را باز كنند و در قسمتی از سخنان خود چنین می‌گویند:

 

بطور قطع و یقین در این حادثه بسیار بزرگ تاریخی تدریجا تحریفاتی در طول زمان پیدا شده است. و بدون شك در اینجا وظیفه ای هست كه باید با این تحریفات مبارزه كرد. بلكه به تعبیر بهتر، اگر بخواهیم از خودمان ستایش كنیم و تعبیر احترام آمیزی درباره خودمان بكار بریم، باید بگوییم كه نسل ما رسالتی برای مبارزه با این تحریفات دارد.

و نیز به این مباحث اشاره می‌كنند:

1.     معنی تحریف و انواع تحریف هایی كه در دنیا وجود دارد و نیز انواع تحریفاتی كه در حادثه تاریخی عاشورا واقع شده است.

2.     عوامل تحریف.

3.     تحریفهای كه در خصوص واقعه تاریخی عاشورا صورت گرفته است.

4.     وظایف ما (اعم از علما و توده مسلمان) در برابر این تحریفات.

اگر بخواهیم به اهمیت سخنان استاد پی‌برده و آن را بكار بندیم جز با مطالعه این كتاب میسر نیست. لذا مطالعه این مجموعه را به علاقه‌مندان آثار استاد شهید توصیه می‌نماییم.

در پایان از خانواده استاد مطهری، كه اجازه نشر این اثر را به «واحد تبلیغات حزب جمهوری اسلامی» مرحمت فرموده‌اند صمیمانه تشكر می‌كنیم.

 

حزب جمهوری اسلامی

واحد تبلیغات

 

قسمت اول

 

 

بسم الله الرحمان الرحیم

 

الحمد الله رب العالمین باری الخلائق اجمیعن و الصلوة و السلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه، سیدنا ونبینا ومولانا ابی القاسم محمد (ص) واله الطیبین الطاهرین المعصومین.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم:

 

فبما نقضهم میثاقهم لعنا هم وجعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الكم عن مواضعه و نسوا حظا مماذكروابه [1]

 

موضوع بحث ما، تحریفات در واقعه تاریخی كربلاست. در بازگویی این واقعه بزرگ تحریفاتی صورت گرفته است لهذا این بحث را در چهار فصل خلاصه می‌كنیم.

 

فصل اول در اطراف معنی تحریف و انواع تحریف هایی كه در دنیا وجود دارد و اشاره به اینكه انواع این تحریف ها در حادثه تاریخی عاشورا واقع شده است.

 

فصل دوم درباره عوامل تحریف است یعنی به طور كلی در سایر قضایای دنیا كه تحریف صورت می‌گیرد به چه علت صورت می‌گیرد، چرا بشر حوادث و قضایا و احیانا شخصیت ها را تحریف می‌كند؟ مخصوصا حادثه عاشورا و نقل حادثه كربلا، چه عواملی دخالت داشته است كه تحریفاتی در این قضیه ایجاد شود.

 

فصل سوم عبارت است از توضیحی درباره تحریف هایی كه در همین داستان و حادثه تاریخی صورت گرفته است.

 

فصل چهارم در اطراف وظایف ما، اعم از علما و توده‌ مسلمان ما می‌باشد.

 

بحث اول درباره معنی تحریف است. تحریف یعنی چه؟

تحریف در زبان عربی از ماده حرف است یعنی منحرف كردن چیزی از مسیر و وضع اصلی خود كه داشته است یا باید داشته باشد.

به عبارت دیگر تحریف نوعی تبدیل و تغییر است ولی تحریف مشتمل به چیزی است كه كلمه تغییر و تبدیل نیست. شما اگر كاری كنید كه جمله‌ای، نامه ای، شعر و یا عبارتی آن مقصودی را كه باید بفهماند، نفهماند و مقصود دیگری را بفهماند می‌گویند شما این عبارت را تحریف كرده‌اید. مثل شما گاهی مطلبی یا حرفی را به یك نفر می‌گویید، بعد آن شخص سخن شما را درجای دیگری نقل می‌كند. پس از آن، كسی به شما می‌گوید فلانی از قول شما چنین چیزی نقل می‌كرد شما می‌فهمید آن چه شما گفته بودید با آنچه كه او نقل كرده خیلی متفاوت است. او سخن‌های شما را كم و زیاد كرده است، قسمتی از حرف های شما را كه مفید مقصود شما بوده است حذف كرده و قسمت هایی از خود به آن افزوده است در نتیجه سخن شما نسخ شده و چیزی دیگری از آب در آمده است. آن وقت شما می‌گویید این آدم حرف مرا تحریف كرده است. مخصوصا اگر كسی در سندهای رسمی دست ببرد می‌گویند كه تحریف  كرده است. اینها مثال هایی بود برای روشن شدن معنی كلمه تحریف و این كلمه بیش از این احتیاج به توضیح ندارد. حال به شرح انواع تحریف می‌پردازیم:

 

انواع تحریف: تحریف انواعی دارد كه مهم ترین آنها عبارت است ازتحریف لفظی و تحریف معنوی. تحریف لفظی این است كه ظاهر مطلبی را عوض کنند مثلا از یك گفتاری عبارتی حذف شود یا عبارتی اضافه شود و یا جمله‌ها راچنان پس و پیش كنند كه معنی آن فرق كند یعنی در ظاهر و در لفظ گفتار تصرف كنند. این را تحریف لفظی می‌گویند.

 

تحریف معنوی این است كه شما در لفظ تصرف نمی‌كنید، لفظ همان است كه بوده. گاهی لفظ را هانطور معنی می‌كنید كه مقصود گوینده بوده ولی گاهی هم لفظ را طوری معنی می‌كنید كه خلاف مقصد و مقصود گوینده است. آن را طوری معنی می‌كنید كه مطابق مقصود خود شما باشد، نه مطابق مقصود اصلی گوینده، این را تحریف معنوی می‌گویند.

 

قرآن كریم كلمه تحریف را مخصوصا در مورد یهودی ها بكار برده است و با ملاحظه تاریخ معلوم می‌شود كه اینها قهرمان تحریف در طول تاریخ هستند. نمی‌دانم این چه نژادی است كه تمایل عجیبی به قلب حقایق و تحریف دارد. لذا همیشه كارهایی را در اختیار می‌گیرند كه در آنها بشود حقایق را تحریف و قلب كرد. من شنیده‌ام بعضی از همین خبرگزاری های معروف دنیا كه رادیوها، روزنامه‌ها همیشه از اینها نقل می‌كنند منحصرا در دست یهودی ها است. چرا؟ برای این كه بتوانند قضایا را در دنیا آنطوری كه دلشان می‌خواهد منعكس كنند و قرآن چه عجیب درباره اینها حرف می‌زنند. این خصیصه یهودیان كه تحریف است، در قرآن بصورت یك خصیصه نژادی شناخته شده است. در یكی از آیات قرآن در سوره بقره می‌فرماید: «افتطمعون ان یومنو الكم»

 

ای مسلمانان آیا شما طمع بستید كه اینها به شما راست می‌گویند. اینها همانها هستند كه با موسی می‌رفتند و سخن خدا را می‌شنیدند و اما از همان جا كه بر می‌گشتند تا در میان قومشان نقل بكنند آنرا زیر و رو می‌كردند.

         افتطمعون ان يؤمنو الكم و قدكان فریق منهم یسمعون كلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون[2]

 

تحریف هم كه می‌كردند، نه از باب این كه نمی فهمیدند و عوضی بازگو می‌كرد كه اینها ملت با هوشی هستند و خوب هم می‌فهمیدند اما درعین این كه خوب می‌فهمیدند معذالك حرفها را، سخنان را كج می‌كردند و به گونه ای دیگر برای مردم بیان می‌كردند، تحریف همین است. یعنی پیچ دادن، كج كردن چیزی، از مسیر اصلی منحرف كردن اینها در كتاب‌های الهی تحریف كردند. قرآن بسیاری از جاها یا كلمه تحریف را آورده و یا بصورت دیگری مطلب را بیان كرده است.

 

ولی مفسرین ذكر كرده‌اند كه تحریفی كه قرآن می‌گوید اعم از تحریف لفظی و تحریف معنوی است یعنی بعضی از این تحریف‌ها كه صورت گرفته است در لفظ بوه و بعضی دیگر در تفسیر و در معنی بوده است كه چون از مطلب خیلی خارج می‌شوم نمی‌خواهم در اطراف این مطلب بیشتر از این بحث كنم.

 

داستانی است كه بد نیست آنرا بگویم. یك نفر از علما نقل می‌كرد كه در ایام جوانیش مداحی از تهران به مشهد آمده بود كه روزها در مسجد گوهر شاد یا در صحن می‌ایستاد و شعر می‌خواند، مدیحه می‌خواند و غزل معروف منسوب به حافظ را می‌خواند:

 

ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش

پیوسته در حمایت لطف االله باش

 

قبر امام هشتم و سلطان دین رضا

از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش

 

این آقا برای اینكه او را دست بیندازد، رفته بود و به او گفته بود آقا چرا این شعر را غلط می‌خوانی باید اینطور بخوانی:

 

قبر امام هشتم و سلطان دین رضا

از جان ببوس و بر در آن، بار كاه باش

 

یعنی وقتی در حرم رسیدی همانطور كه یك بار كاه را از روی الاغ بزمین می‌اندازند، تو هم فورا خود را بزمین بینداز، از آن پس هر وقت مداح بیچاره این شعر را می‌خواند، ‌به جای بارگاه می‌گفت بار كاه و خود را هم بزمین می‌انداخت. این را می گویند تحریف. در همین جا این مطلب را هم بگویم كه از نظر موضوع نیز تحریف فرق می‌كند. یك وقت است كه تحریف در یك سخن عادی است. مثل اینكه دو نفر در نقل و قول گفتار یكدیگر تحریف كنند. یك وقت هم هست كه تحریف در یك موضوع بزرگ اجتماعی است مثل تحریف كردن در شخصیت‌ها. ‌شخصیت‌هایی هستند كه قول و عملشان برای مردم حجت است، ‌خلقشان برای مردم نمونه است. مثلا كسی سخنی را به علی (ع) نسبت می دهد كه نگفته است یا مقصودش چیز دیگری بوده، این خیلی خطرناك است. خلق و خویی را به پیغمبر، به امام نسبت می دهد در صورتی كه خلق او طور دیگری بوده است. یا در یك حادثه بزرگ، در یك حادثه تاریخی كه از نظر اجتماعی یك سند اجتماعی و یك پشتوانه اخلاقی است، پشتوانه تربیتی است تحریف بوجود آورد. این دیگر چقدر اهمیت دارد و چقدر خطرناك است كه تحریفات چه تحریف لفظی و چه تحریف معنوی در موضوعاتی صورت بگیرد كه آن موضوعات، موضوع عادی نیست. یك وقت كسی در شعر حافظ یك تحریفی می‌كند یا مثلا در كتاب موش و گربه دست می‌برد چندان اهمیتی ندارد كه البته نباید در یك كتاب ادبی با ارزش كسی تحریف بكند.

 

یك وقتی یكی از استادها مقاله‌ای در باره كتاب موش و گربه كه از نظر ادبی بسیار كتاب با ارزشی است نوشته بود و ثابت كرده بود كه به قدری مردم در آن دست برده و شعرها را كم و زیاد و كلمه ها را عوض كرده‌اند كه حد ندارد. بعد نوشته بود كه به نظر من قومی در دنیا به اندازه قوم ایرانی بی امانت نیست كه این همه در آثار خودش دخل و تصرف‌ها و تحریف های بیجا بكند. در مورد مثنوی هم همینطور، آنقدر شعر الحاقی در مثنوی اضافه كرده‌اند كه خدا می‌داند مثلا یك شعر عالی راجع به اثر محبت در مثنوی‌های اصل بوده است كه می‌گوید:

 

از محبت تلخ‌ها شیرین شود                                        وز محبت مسها زرین شود

 

كه حرف حسابی است. محبت مثل چیزی است كه تلخ‌ها را شیرین می كند، محبت حكم كیمیا را دارد كه مس وجود انسان را تبدیل به زر می كند بعد دیگران آمدند و بدون اینكه تناسبی وجود داشته باشد اشعاری به آن افزودند مثلا گفتند:

 

از محبت مار، موری می‌شود و یا از محبت مثلا سقف دیوار می‌شود و یا از محبت خربزه هندوانه می‌شود و اینها دیگر ربطی به موضوع ندارد كه البته اینها نباید بشود ولی این تحریف‌ها به حیات و سعادت اجتماع ضربه نمی‌زند، در مسیر اجتماع، انحرافی ایجاد نمی‌كند اما در چیزهایی كه بستگی به اخلاق و تربیت و دین مردم دارد خطرناك است و وای به آنجا كه در اسناد و پشتوانه‌های زندگی بشر تحریف صورت بگیرد.

 

حادثه كربلا برای ما مردم خواهی نخواهی یك حادثه بزرگ اجتماعی است. یعنی در تربیت ما، در خلق و خوی ما این حادثه اثر دارد.

 

حادثه‌ای است كه خود بخود بدون اینكه هیچ قدرتی ما مردم را مجبور كرده باشد، میلیون‌ها نفر و قهرا میلیون ها ساعت از وقت خودمان را برای استماع قضایای مربوط به آن صرف می‌كنیم. میلیون‌ها تومان در این راه خرج می‌كنیم، این قضیه باید همانطوری كه هست و همانطوری كه بوده است بدون كم و زیاد بیان شود و اگر كوچكترین دخل و تصرفی از طرف ما در این حادثه صورت بگیرد، حادثه را منحرف می كند و بجای اینكه ما از این حادثه استفاده بكنیم قطعا ضرر خواهیم كرد. حالا بحث من این است كه در نقل و بازگو كردن حادثه عاشورا ما هزاران تحریف وارد كرده‌ایم! هم تحریف‌های لفظی یعنی شكلی و ظاهری كه راجع به اصل قضایا، راجع به مقدمات قضایا، راجع به متن مطلب و راجع به حواشی مطلب است و هم در تفسیر این حادثه ما تحریف كرده‌ایم! با كمال تاسف این حادثه، هم دچار تحریف‌های لفظی شده و هم دچار تحریف های معنوی، گاهی از اوقات لااقل تحریف هایی كه می‌شود هماهنگی با اصل مطلب دارد ولی گاهی وقت‌ها تحریف، كوچكترین هماهنگی كه ندارد هیچ، قضیه را هم نسخ می كند، قضیه را بكلی واژگون می كند و به شكلی در می‌آورد كه به صورت ضد خودش در می‌آید، باز هم با كمال تاسف باید بگویم تحریف هایی كه به دست ما مردم در این حادثه صورت گرفته است همه در جهت پایین آوردن قضیه و در جهت نسخ كردن قضیه بوده است. در جهت بی خاصیت و بی اثر كردن قضیه بوده است. و در این قضیه، هم گویندگان و علمای امت و هم همه مردم تقصیر داشته‌اند كه همه اینها را انشاءالله توضیح خواهم داد. من نمونه هایی از بعضی تحریف ‌هایی كه در لفظ ظاهر یعنی در شكل قضیه بوجود آورده‌اند و چیزهایی كه نسبت داده‌اند را ذكر می‌كنم.

 

مطلب آنقدر زیاد است كه قابل بیان كردن نیست، آنقدر زیاد است كه اگر بخواهیم روضه‌هایی را كه می خوانند و دروغ است جمع‌آوری كنیم شاید چند جلد كتاب پانصد صفحه‌ای بشود! من فقط برای نمونه عرض می كنم.

 

مرحوم حاج میرزا حسین نوری اعلی‌الله مقامه، استاد مرحوم حاج شیخ عباس قمی و مرحوم شیخ علی اكبر نهاوندی در مشهد و مرحوم حاج شیخ محمد باقر بیرجندی محدث، كه مرد بسیار فوق‌العاده‌ای بوده است. محدثی است كه در فن خودش فوق‌العاده متبحر است. حافظه بسیار قویی داشت. مردی با ذوق و بسیار با شور و حرارت و با ایمانی بوده است. گو اینكه این مرد بعضی از كتاب‌هایی را كه نوشته در شان او نبوده و علمای

وقت هم ملامتش كردند ولی معمولا كتابهایش خوب است مخصوصا كتابی در موضوع منبر نوشته است بنام لؤلؤ و مرجان كه با اینكه كتاب كوچكی است ولی فوق‌العاده كتاب خوبی است. در این كتاب راجع به وظایف اهل منبر سخن گفته است. همه این كتاب در دو فصل است. یك فصل آن درباره اخلاص یعنی خلوص نیست است. یعنی شرط گوینده، خطیب، واعظ، روضه‌خوان این است كه خلوص نیت داشته باشد منبر كه می رود، روضه كه می‌خواند به طمع پول نباشد و چقدر عالی در این موضوع بحث كرده است كه من وارد بحث آن نمی‌شوم.

 

پایه دوم صدق است و در اینجاست كه موضوع راست گفتن و دروغ گفتن تشریح شده و انواع دروغ‌ها را چنان بحث كرده كه من خیال نمی‌كنم در هیچ كتابی درباره دروغ و انواع آن به اندازه این كتاب بحث شده باشد و شاید نظیر این كتاب در دنیا وجود نداشته باشد، عجیب این مرد تبحر از خود نشان داده است.

 

این مرد بزرگ در همین كتاب نمونه‌هایی از دروغ هایی كه معمول است و به حادثه تاریخی كربلا نسبت می‌دهند ذكر می‌كند. آنچه كه من می‌گویم غالبا با همه آن، همانهایی است كه مرحوم حاجی نوری هم از آنها ناله كرده است، و حتی صریحا این مرد بزرگ می‌گوید، امروز باید عزای حسین را گرفت اما برای حسین در عصر ما یك عزای جدیدی است كه در گذشته نبوده است و آن عزای جدید، این همه دروغهایی است كه درباره حادثه كربلا گفته می‌شود و هیچكس جلوی این دروغها را نمی‌گیرد. به این مصیبت حسین بن‌علی باید گریست نه برای شمشیرها و نیزه‌هایی كه در آن روز بر پیكر شریفش وارد شد. و در مقدمه كتاب هم نوشته است كه فلان عالم بزرگ از علمای هندوستان نامه‌ای به من نوشته و از روضه‌های دروغی كه در هندوستان خوانده می‌شود شكایت كرده و از من خواهش كرده است كه من یك كاری بكنم و كتابی بنویسم كه جلوی روضه‌های دروغ در آنجا گرفته شود، بعد مرحوم حاجی می‌نویسد. این عالم هندی خیال كرده است كه روضه خوانها وقتی به هندوستان می روند دروغ می‌گویند نمی‌داند كه آب از چشمه گل آلوده است و مركز روضه‌ای دروغ، كربلا و نجف و ایران است و همین مراكز تشیع مركز روضه‌های دروغ هستند. حالا من برای نمونه یك قسمت هایی را بیان می‌كنم كه بعضی از این‌ها مربوط به وقایع قبل از عاشورا، بعضی‌ها مربوط به وقایع بین‌ راه، بعضی‌ها مربوط به ایام اقامت در محرم، بعضی از آن مربوط به ایام اسارت و بعضی‌ها هم مربوط به ائمه، بعد از قضایای كربلا است و اغلب مربوط به روز عاشور است. حال برای هر كدام یكی، دونمونه می‌آورم.

 

یك مطلب هم لازم است قبلا بگویم كه در همه این‌ها مردم مسوولند. یعنی شما مردمی كه در روضه خوانی ها شركت می‌كنید و هیچ خیال نمی کنید که در این قضیه مسوول باشید بلکه فکر می کنید كه مسوول فقط گویندگان هستند، نیز مسئولید. دو مسوولیت بزرگ مردم دارند. یكی انیكه نهی از منكر بر همه واجب است و وقتی می فهمند و می‌دانند كه اغلب هم می‌دانند كه دروغ است نباید در آن مجلس بنشینند كه حرام است و باید مبارزه كنند. و دیگر تمایلی است كه صاحب مجلس‌ها و مستمعین به گرم بودن مجلس دارند و به اصطلاح مجلس باید بگیرد، باید كربلا شود. روضه‌خوان بیچاره می‌بیند كه اگر هرچه می‌گوید راست و درست باشد آنطور كه شاید و باید مجلسش نمی‌گیرد و همین مردم هم دعوتش نمی‌كنند ناچار یك چیزی اضافه می‌كند. مردم باید این انتظار را از سرخودشان بیرون كنند و با رفتارشان آن روضه‌خوانی را كه می‌میراند و مجلس را كربلا می‌كند تشویق نكنند، كربلا می‌كند یعنی چه؟ مردم باید روضه راست بشنوند تا معارفشان، سطح فكرشان بالا بیاید بطوریكه اگر روحشان در یك كلمه اهتزاز پیدا كرد، یعنی روحشان با روح حسین بن‌علی هماهنگ شد و در نتیجه اشكی و لوذره‌ای، و بقدر بال مگس هم از چشمشان بیرون آمد واقعا مقام بزرگی است اما اشكی كه از راه قصابی كردن از چشم بیرون بیاید اگر یك دریا هم باشد ارزش ندارد.

 

نقل می‌كنند كه یكی از علمای بزرگ در یكی از شهرستانها تا اندازه‌ای درد دین داشت و همیشه به این دروغ هایی كه روی منبر گفته می‌شد اعتراض می كرد و تعبیرش هم این بود كه می‌گفت این زهرماریها چیست كه بالای این منبرها می‌گوید؟ یك وقت یك واعظی به او گفت اگر اینها را نگوییم اصلا باید در دکان را تخته كنیم آن آقا جواب داد اینها دروغ است و نباید گفته شد. از قضا چندی بعد خود این آقا بانی شد و مجلسی در مسجد خودش تشكیل داد و همان واعظ را دعوت كرد ولی قبل از شروع منبر به واعظ گفت من می‌خواهم به عنوان نمونه یك مجلسی ترتیب بدهم كه در آن روضه دروغ نباشد و تو هم مقید باشی كه جز از كتابهای معتبر هیچ روضه‌ای نخوانی و یا به تعبیر خودش گفت كه از آن زهرماریها نباید چیزی بگویی، واعظ هم گفت چون مجلس مال شماست، اطاعت می شود. شب اول خود آقا در محراب رو به قبله نشسته بود، منبر هم كنار محراب بود، آقای واعظ صحبتهایش را گفت و موقع خواندن روضه شد. شروع كرد به خواندن  روضه و خود را مقید كرده بود كه جز روضه راست چیزی نگوید اما هرچه گفت مجلس تكان نخورد و مجلس همین طور یخ كرده بود. آقا دید عجب، این مجلس مال خودش هم هست بعد مردم چه می‌گویند، زنها می‌گویند، لابد آقا نیتش پاك نیست كه مجلسش نمی‌گیرد اگر آقا خودش نیتش درست باشد، اخلاص نیت داشته باشد، حالا كربلا شده بود دید كه آبرویش می رود چه بكند؟ یواشكی و زیرچشمی به واعظ گفت یك كمی از آن زهرماری‌ها قاطی كن.

 

این انتظاری كه مردم برای كربلا شدن دارند این خود دروغ‌ساز است و لهذا غالب جعلیاتی كه شده است مقدمه گریز زدن بوده است یعنی برای اینکه بشود گریزی زد و اشک مردم را جاری كرد یك جعل صورت گرفته وغیر از این چیزی نبوده است. این قضیه را من مكرر شنیده‌ام ولابد شما هم شنیده‌اید و حاجی نوری درمقدمات قضایا آنرا نقل كرده است. می‌‌گویند روزی امیرالمومنین علی علی السلام در بالای منبر بود و خطبه می‌خواند. امام حسین علیه السلام فرمود من تشنه‌ام و آب می‌خواهم، حضرت فرمود كسی برای فرزندم آب بیاورد، اول كسی كه از جا بلند شد كودكی بود كه همان حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بود كه رفتند و از مادرشان یك كاسه آب گرفتند و آمدند كه با یك طول و تفسیری قضیه نقل می‌شود. بعد امیر المومنین علی علیه السلام چشمشان كه به این منظره افتاد اشكشان جاری شد. به آقا عرض كردند شما چرا گریه می‌كنید فرمود قضایای این‌ها یادم افتاد. كه دیگر معلوم است گریز به كجا منتهی می‌شود. حاجی نوری در این جا یك بحث عالی دارد. می‌گوید شما كه می‌گویید علی در بالای منبر خطبه می‌خواند باید بدانید كه علی فقط در زمان خلافتش منبر می رفت، و خطبه می خواند. پس در کوفه بوده است و در آن وقت امام حسین مردی بود که تقریبا سی و سه سال داشت. بعد می گویند اصلا این حرف معقول است که یک مرد سی و سه ساله در حالی که پدرش دارد مردم را موعظه می کند و خطابه می خواند ناگهان وسط خطابه بگوید آقا من تشنه ام آب می خواهم؟ اگر یک آدم معمولی این کار را بکند می گویند چه آدم بی ادب و بی تربیتی است و از طرفی حضرت ابوالفضل هم در آنوقت کودک نبوده و یک جوان اقلا پانزده ساله بوده است. می بینید که چگونه قضیه ای را جعل کردند. آیا این قضیه در شان امام حسین است؟! و غیر از دروغ بودنش اصلا چه ارزشی دارد؟ آیا این شان امام حسین را بالا می برد یا پایین می آورد؟! مسلم است که پایین می آورد چون یک دروغ به امام نسبت داده ایم و آبروی امام را برده ایم. طوری حرف زده ایم که امام را در سطح بی ادبترین افراد مردم پایین آورده ایم درحالی که پدری مثل علی مشغول حرف زدن است، تشنه اش می شود طاقت نمی آورد که جلسه تمام شود و بعد آب بخورد، همانجا حرف آقا را می برد و می گوید من تشنه ام برای من آب بیاورید.

 

نمونه دیگری که تحریف و جعل کردند اینست که قاصدی برای ابا عبدالله (ع) نامه ای آورده بود و جواب می خواست آقا فرمود که سه روز دیگر بیا از من جواب بگیر، سه روز دیگر که سراغ گرفت، گفتند: آقا حرکت کردند و امروز عازم رفتن هستند این هم گفت پس حالا که آقا می روند بروم ببینم که جلال و کوکبه پادشاه حجاز چگونه است. رفت و دید آقا خودش روی یک کرسی نشسته اند و بنی هاشم روی کرسیهای چنین و چنان، بعد محمل هایی آوردند. چه حریرها، چه دبیاجها، چه چیزها در آنجا بود، بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامی سوار این محملها کردند اینها را می گویند و می گویند تا ناگهان به روز یازدهم گریز می زنند و می گویند اینها که در آن روز چنین محترم آمدند روز یازدهم دیگر چه حالی داشتند.

 

حاجی نوری می گوید این تاریخ است، این حرف ها یعنی چه، امام حسین در حالی که بیرون آمد این آیه را می خواند «فخرج منها خائفا یترقب[3]» یعنی در این بیرون آمدن خودش را به موسی بن عمران که از فرعون فرار می کرد تشبیه کرده است «قال عسی ربی ان یهدینی سواعالسبیل[4]» یک قافله بسیار بسیار ساده ای حرکت کرده بود، مگر عظمت ابا عبدالله به این است که یک کرسی مثلا زرین برایش گذاشته باشند؟! یا عظمت خاندان او به این است که سوار محمل هایی شده باشند که آنها را از دیباج و حریر پوشانده باشند؟! اسب هایشان و شترهایشان چطور باشد، نوکرهایشان چطور باشد؟!

 

نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا که یکی از معروفترین قضایا است و حتی یک تاریخ هم به آن گواهی نمی دهد، قصه لیلا، مادر حضرت علی اکبر است. البته ایشان مادری بنام لیلا داشته اند ولی یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است. اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر داریم، روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر، حتی من در قم، در مجلسی که به نام آیت الله بروجردی تشکیل شده بود که البته خود ایشان در مجلس نبودند، همین روضه را در آنجا شنیدم که علی اکبر به میدان رفت، حضرت به لیلا فرمود که از جدم شنیدم که دعای مادر در حق فرزند مستجاب است، برود در فلان خیمه خلوت آنجا موهایت را پریشان کن، در حق فرزندت دعا کن شاید خداوند این فرزند را سالم برگرداند!

 

اولا لیلایی در کربلا نبوده که چنین کند. ثانیا اصلا این منطق، منطق حسین نیست. منطق حسین در روز عاشورا، منطق جانبازی است. تمام مورخین نوشته اند هر کس که آمد اجازه خواست، حضرت به هر نحوی که می شد عذری برایش ذکر کند، ذکر می کرد. بجز برای علی اکبر «فاستاذن اباه فاذن له» یعنی تا اجازه خواست گفت برو. حال چه شعرها که سروده نشده! از جمله این شعر که می گوید:

 

خیز ای بابا از این صحرا رویم                              نک بسوی خیمه لیلا رویم

 

نمونه دیگری که در همین باره خیلی عجیب بود و در همین تهران، در منزل یکی از علمای بزرگ این شهر در چند سال پیش از یکی از اهل منبر که روضه لیلا را می خواند شنیدم و من در آنجا چیزی شنیدم که به عمرم نشنیده بودم. گفت وقتیکه حضرت لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد، بعد نذر کرد که اگر خدا علی اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود از کربلا تا مدینه را ریحان بکارد. یعنی نذر کرد که سیصد فرسخ راه را ریحان بکارد!!! این را گفت و یکمرتبه زد زیر آواز:

 

نذر علیه لئن عادواوان رجعوا                              لازرعن طریق تفت ریحانا

 

من نذر کردم که اگر اینها برگردند راه تفت را ریحان بکارم. این شعر عربی بیشتر برای من اسباب تعجب شد که این شعر از کجا پیدا شد بعد به دنبال آن رفتیم و گشتیم و دیدیم این تفتی که در این شعر آمده کربلا نیست. بلکه این تفت سرزمین مربوط به داستان لیلی و مجنون معروف است که لیلی در آن سرزمین سکونت می کرده و این شعر مال مجنون عامری است برای لیلی و این آدم این شعر را برای لیلای مادر علی اکبر و کربلا می خواند. تصور کنید اگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب آنجا باشد و این قضایا را بشنود آیا نخواهد گفت که تاریخ اینها چه مزخرفاتی دارد؟ آنها نمی فهمند که این داستان را این شخص از خودش جعل کرده است بلکه می گویند زن های اینها چقدر بی شعور بوده اند که نذر می کردند از کربلا تا مدینه را ریحان بکارند. این حرفها یعنی چه؟!

 

از این بالاتر می گوید در همان گرما گرم روز عاشورا که می دانید مجال نماز خواندن هم نبود امام نماز خوف[5] خواند و با عجله هم خواند. حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز را بخواند و تا امام این دو رکعت نماز را خواندند، این دو نفر در اثر تیرهای پیاپی که می آمد از پا در آمدند. مجالی برای نمازخواندن به اینها نمی دادند ولی گفته اند در همان وقت امام فرمود حجله عروسی را بیندازید من می خواهم عروسی قاسم را با یکی از دخترهایم در اینجا لااقل شبیه آن هم که شده ببینم. من آرزو دارم، آرزو را که نمی شود به گور برد!

 

شما را ترا به خدا ببینید حرف هایی را گاهی وقت ها از یک افراد خیلی سطح پایین می شنویم که می گویند من آرزو دارم مثلا عروسی پسرم را ببینم، آرزو دارم عروسی دخترم را ببینم. به فردی چون حسین بن علی نسبت می دهند آن هم در گرما گرم زد و خورد که مجال نماز خواندن نیست!! و می گویند حضرت فرمود من در همین جا می خواهم دخترم را برای پسر برادرم عقد بکنم و یک شکل از عروسی هم که شده است من در اینجا راه بیاندازم. یکی از چیزهایی که از تعزیه خوانی های قدیم ما هرکز خدا نمیشد، عروسی قاسم نو کدخدا؛ یعنی نو داماد بود، درصورتی که این در هیچ کتابی از کتاب های تاریخی معتبر وجود ندارد. حاجی نوری می گوید ملاحسین کاشفی اولین کسی است که این مطلب را در کتابی به نام روضة الشهدا نوشته است و اصل قضیه صد در صد دروغ است. به قول شاعر که گفت:

 

بس که ببستند بر او برگ و ساز                                             گر تو ببینی نشناسیش باز

 

اگر سید الشهدا علیه السلام بیاید و ببیند. البته او در عالم معنا که می بیند. اگر در عالم ظاهر هم بیاید می بیند ما برای او اصحاب و یارانی ذکر کرده ایم که اصلا او یک چنین اصحاب و یارانی نداشته است. مثلا در کتاب محرق القلوب که اتفاقا نویسنده اش هم یک عالم و فقیه بزرگی است، ولی از این موضوعات اطلاع نداشته، نوشته شده است که یکی از اصحابی که در روز عاشورا از زیرزمین جوشید هاشم مرقال بود. درحالی که یک نیزه هجده ذرعی هم دستش بود، آخر یک کسی هم گفته بود سنان بن انس که بنا به قول بعضی ها سر امام حسین را برید، یک نیزه ای داشت که شصت ذرع بود. گفتند نیزه شصت ذرعی که نمی شود! گفت خدا برایش از بهشت فرستاده بود. اینجا هم در کتاب محرق القلوب نوشته که هاشم بن عتبه مرقابل با نیزه هجده ذرعی پیدا شد. درحالی که این هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امیر بوده و در بیست سال پیش هم کشته شده بود. ما برای امام حسین یارانی ذکر می کنیم که نداشته است. و یا زعفر جنی جزو یاران امام حسین است. اما دشمنانی ذکر می کنند که نبوده است. در کتاب اسرار الشهاده نوشته شده است که لشکر عمر سعد در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر بود. باید سوال کرد اینها از کجا پیدا شدند، اینها همه در کوفه بودند مگر یک چنین چیزی می شود؟! و نیز در آن کتاب نوشته که امام حسین در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت! با بمبی که در هیروشیما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند و من حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر متب بیاید و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن سیصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد. بعد دیدند این تعداد کشته با طول روز جور در نمی آید، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است! همینطور درباره حضرت ابوالفضل گفته اند که بیست و پنج هزار نفر را کشت که حساب کردم اگر در هر ثانیه یک نفر کشته شود، شش ساعت و پنجاه و چند دقیقه و چند ثانیه وقت می خواهد. پس حرف این مرد بزرگ حاجی نوری را باور کنیم که می گوید اگر کسی بخواهد امروز بگرید، اگر کسی بخواهد امروز ذکر مصیبت کند، باید بر مصائب جدیده اباعبدالله بگرید، بر این دروغ هایی که به ابا عبدالله علیه اسلام نسبت داده می شود گریه کند.

 

نمونه دیگر اربعین است. اربعین که می رسد، همه این روضه را می خوانند و مردم هم خیال می کنند اینطور است که اسرا از شام به کربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات کردند و امام زین العابدین با جابر ملاقات کرد. درصورتی که بجز در کتاب لهوف که آن هم نویسنده اش یعنی سیدبن طاووس در کتاب های دیگرش آنرا تکذیب و لااقل تایید نکرده است؛ در هیچ کتابی دیگری چنین چیزی نیست و هیچ دلیل عقلی هم آنرا قبول نمی کند. ولی مگر می شود این قضایایی را که هر سال گفته می شود از مردم گرفت؟! جابر اولین زائر امام حسین (ع) بوده است و اربعین هم جز موضوع زیارت امام حسین (ع) هیچ چیز دیگری ندارد. موضوع، تجدید عزای اهل بیت نیست، موضوع آمدن اهل بیت به کربلا نیست، اصلا راه شام از کربلا نیست، راه شام به مدینه، از همان شام جدا می شود.

 

آن چیزی که بیشتر دل انسان را به درد می آورد این است که اتفاقا در میان وقایع تاریخی کمتر واقعه ای است که از نظر نقل های معتبر به اندازه حادثه کربلا غنی باشد. من در سابق خیال می کردم که اساسا علت اینکه این همه دروغ اینجا پیدا شده برای این است که وقایع راستین را کسی نمی داند که چه بوده است، بعد که مطالعه کردم دیدم اتفاقا هیچ حادثه ای در تاریخ های دور دست مثل سیزده، چهارده قرن پیش به اندازه حادثه کربلا تاریخ معتبر ندارد. مورخین معتبر اسلامی از همان قرون اول و دوم قضایا را با سندهای معتبر نقل کردند و این نقلها با یکدیگر انطباق دارند و به یکدیگر نزدیک هم هستند و یک قضایایی در کار بوده است که سبب شده جزییات این تاریخ بماند. یکی از چیزهایی که سبب شده که متن این حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته شود این است که در این حدثه خطبه زیاد خوانده شده است. در آن عصرها خطبه حکم اعلامیه در این عصر را داشت. همانطور که در این عصر در جنگ ها مخصوصا در وقایع، اعلامیه های رسمی بهترین چیزی است که متن تاریخ را نشان بدهد، در آن زمان هم خطبه ها اینطور بوده است، لذا خطبه زیاد است. چه قبل از حادثه کربلا و چه در خلال آن و چه خطبه هایی که بعد، اهل بیت در کوفه، در شام ودر جاهای دیگر ایراد کردند. و اصلا هدف آنها از این خطبه ها این بود که می خواستند به مردم اعلام کنند که چه گذشت وقضایا چه بود و هدف چه بود و این خودش یک انگیزه ای بود که قضایا نقل شود.

 

در قضیه کربلا سوال و جواب زیاد شده است و همین ها در متن تاریخ ثبت است که ماهیت قضیه را به ما نشان می دهد. در کربلا، رجز زیاد خوانده شده است مخصوصا شخص ابا عبدالله که زیاد رجز خوانده است و همین رجزها می تواند ماهیت قضیه را نشان دهد.

در قضیه کربلا چه در قبل و چه در بعد از آن، نامه های زیادی مبادله شده است. نامه هایی که میان امام و هل کوفه مبادله شده است، نامه هایی که میان امام و اهل بصره مبادله شده است، نام هایی که خود امام قبلا برای معاویه نوشته است و از این ها معلوم می شود که امام، خودش را برای قیامی بعد از معاویه آماده می کرده است. و دیگر نامه هایی که خود دشمنان برای یکدیگر نوشته اند. یزید برای ابن زیاد، ابن زیاد برای یزید، ابن زیاد برای عمر سعد، عمر سعد برای ابن زیاد، که همه این نامه ها در تاریخ اسلام مضبوط است. لذا قضایای کربلا، قضایای روشنی است و سراسر این قضایا هم افتخار آمیز است.

 

ولی ما چهره این حادثه تابناک تاریخی را تا این مقدار مشوه نموده و بزرگترین خیانت ها را به امام حسین علیه اسلام کرده ایم که اگر او در عالم ظاهر بیاید و ببیند، خواهد گفت که شما به کلی قیافه حادثه را تغییر داده اید. آن امام حسینی که شما در خیال خودتان رسم کرده اید که من نیستم. آن قاسم بن الحسنی که شما در خیال خودتان رسم کرده اید که برادر زاده من نیست، آن علی اکبری که شما در مخیله خودتان درست کرده اید که جوان با معرفت من نیست، آن یارانی که شما درست کرده اید که آنها نیستند. ما قاسمی درست کردیم که آرزویش فقط دامادی بوده، آرزوی عمویش هم دامادی او بوده! شما با قاسمی که در تاریخ بوده است مقایسه کنید. تواریخ معتبر این قضیه را نقل کرده اند که در شب عاشورا امام علیه السلام اصحاب خودش را در یک خیمه ای «عند قرب الماء[6]» یا نزدیک آن خیمه جمع کرد و آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را به آنها القاء کرد که نمی خواهم آن خطابه را نقل کنم.

 

در این خطبه امام بطور خلاصه به آنها می گوید شما آزاد هستید. امام نمی خواسته کسی رو دربایستی داشته باشد و کسی خودش را مجبور ببیند. حتی کسی خیال کند به حکم بیعت لازم است بماند. لذا می گوید همه شما را آزاد گذاشتم، همه یارانم، همه خاندانم، برادرانم، فرزندانم، برادر زاده هایم، اینها جز به شخص من به کس دیگری کار ندارند، شب تاریک است و از این تاریکی شب استفاده کنید و بروید و آنها هم قطعا با شما کاری ندارند. در اول هم از اینها تجلیل می کند و می گوید منتهای رضایت را از شما دارم، اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، اهل بیتی بهتر از اهل بیت خودم سراغ ندارم. اما همه آنها بطور دست جمعی می گویند آقا مگر چنین چیزی ممکن است، جواب پیغمبر خدا را چه بدهیم، وفا کجا رفت، انسانیت کجا رفت، محبت کجا رفت، عاطفه کجا رفت و آن سخنان پر شوری که آنجا گفتند که واقعا دل سنگ را کباب می کند، یعنی انسان را به هیجان می آورد.

 

یکی می گوید مگر یک جان هم ارزش این حرف ها را دارد که کسی بخواهد فدای شخصی مثل تو بکند، ای کاش هفتاد بار زنده می شدم و هفتاد بار خودم را فدای تو می کردم. آن یکی می گوید هزار بار، دیگری می گوید ای کاش امکان داشت با این جانم بروم و آن را فدای تو کنم، بعد بدنم را آتش بزنند، خاکسترش کنند، آنگاه خاکسترش را به باد بدهند و باز دو مرتبه مرا زنده کنند، باز هم ....

 

اول کسی هم که به سخن آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد هم بنی هاشم. همینکه این سخنان را گفتند، آنگاه امام مطلب را عوض کرد و از حقایق فردا قضایایی را گفت، به آنها خبر کشته شدن را داد که همه آنها درست مثل یک مژده بزرگ تلقی کردند. همین جوانی که اینقدر به او ظلم می کنیم و آرزوی او را دامادی می دانیم، سوالی کرد که در حقیقت خودش گفته است که آرزوی من چیست: وقتی که جمعی از مردان در مجلسی اجتماع می کنند یک بچه سیزده ساله در جمع آنها شرکت می کند، پشت سر مردان می نشیند. مثل اینکه این جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر می کشید که دیگران چه می گویند، وقتی که امام فرمود همه شما کشته می شوید، این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه؟ آخر من بچه هستم شاید مقصود آقا این است که بزرگان کشته می شوند و من هنوز صغیرم. لذا رو کرد به آقا و عرض کرد: «و انا فی من یقتل» آیا من هم جزء کشته شدگان هستم یا نیستم؟ حال ببینید آرزو چیست؟ امام فرمود من از تو یک سوال می کنم، جواب من را بده بعد من جواب تو را می دهم، من اینطور فکر می کنم که آقا این سوال را مخصوصا کرد و این جواب را شنید و خواست این سوال و جواب پیش بیاید که مردم آینده فکر نکنند این جوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد و مردم آینده نگویند این جوان در آرزوی دامادی بود، دیگر برایش حجله درست نکنند، جنایت نکنند. لذا آقا فرمود که اول من سوال می کنم «کیف الموت عندک» پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو که مردم و کشته شدن در ذائقه تو چه مزه ای دارد. فورا گفت: «احلی من العسل» از عسل شیرین تر است. اگر از ذائقه می پرسی که حضرت از ذائقه پرسید، مرگ در ذائقه من از عسل شیرین تر است. یعنی برای من آرزویی شیرین تر از این آرزو وجود ندارد. منظره چقدر تکان دهنده است، اینها است که این حادثه را یک حادثه بزرگ تاریخی کرده است و ما باید این حادثه را زنده نگه داریم.

 

چون دیگر نه حسینی پیدا خواهد شد و نه قاسم بن الحسنی این است که این مقدار ارزش می دهد که بعد از چهارده قرن اگر یک چنین حسینیه ای[7] بنامشان بسازیم کاری نکرده ایم. وگرنه آرزوی دامادی داشتن که این حرفها را نمی خواهد، همه بچه ها آرزوی دامادی دارند، آرزوی دامادی داشتن که وقت صرف کردن نمی خواهد، پول صرف کردن نمی خواهد. حسینیه ساختن نمی خواهد، سخنرانی نمی خواهد. ولی اینها جوهره انسانیت هستند، مصداق «انی جاعل فی الارض خلیفه» هستند. اینها بالاتر از فرشته هستند. امام بعد از گرفتن این جواب فرمود فرزند برادرم تو هم کشته می شوی. «بعد ان تبلو ببلاء عظیم» اما جان دادن تو با دیگران خیلی متفاوت است و یک گرفتاری بسیار شدیدی پیدا می کنی. لذا روز عاشورا پس از آنکه با چه اصراری اجازه رفتن به میدان را گرفت، از آنجا که بچه است، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد، خود مناسب با سر او وجود ندارد، اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد. لهذا نوشته اند عمامه ای به سر گذاشته بود «کانه فرقه القمر» همین قدر نوشته اند بقدری این بچه زیبا بود که دشمن گفت مثل یک پاره ماه است.

 

بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت             برگ گل سرخ را باد کجا می برد

 

راوی گفت نگاه کردم دیدم که بند یکی از دو کفش هایش باز است و یادم نمی رود که پای چپش هم بود. از اینجا معلوم می شود چکمه پایش نبوده است. نوشته اند امام در خیمه ایستاده بود و لجام اسبش به دستش بود، معلوم بود منتظر است که یک مرتبه یک فریادی شنید، نوشته اند کسی نفهمید که امام با چه سرعتی مثل یک باز شکاری روی اسب پرید و حمله کرد. آن فریاد، فریاد یا عمای قاسم بن الحسن بود. آقا وقتی به بالین این جوان رسید در حدود دویست نفر دور این بچه را گرفته بودند. امام که حرکت کرد و حمله کرد آنها فرار کردند و یکی از دشمنان که از اسب پایین آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند؛ خودش در زیر پای اسب رفقای خود پایمال شد. آنکسی را که می گویند در روز عاشورا در حالی که زنده بود، زیر سم اسب ها پایمال شد، یکی از دشمنان بود نه حضرت قاسم. به هر حال حضرت وقتی به بالین قاسم رسیدند که گرد و غبار زیاد بود و کسی نمی فهمید قضیه از چه قرار است. وقتی که این گرد و غبارها نشست، یک وقت دیدند که آقا بر بالین قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است.

 

این جمله را از آقا شنیدند که فرمود: «عزیز علی عمک ان تدعوه فلایجیبک او یجیبک فلا ینفعک» یعنی برادرزاده خیلی بر عمومی تو سخت است که تو او را بخوانی، نتواند تو را اجابت کند، یا اجابت بکند، اما نتواند برای تو کاری انجام بدهد. در همین حال بود که یک وقت فریادی از این جوان بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

 

خدایا عاقبت امر عمه ما را ختم به خیر بفرما.

ما را به حقایق اسلام آشنا کن.

این جهل ها و این نادانی ها را به کرم و لطف خودت از ما دور بگردان.

توفیق عمل و خلوص نیت به همه ما عنایت بفرما.

حاجات مشروعه ما را برآور.

اموات همه ما را ببخش و بیامرز.

 

ولا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم

و صلی الله علی محمد و اله الطاهرین.

 



[1] پس چون (بنی اسراییل) پیمان شکستند آنانرا لعنت کردیم و دلهاشان را سخت گردانیدیم (که موعظه در آنها اثر نکرد) کلمات خدا را از جای خود تغییر می دادند و از بهره آن کلمات که به آنها داده شد (در تورات) نصیب بزرگی را از دست دادند. (مائده 13)

[2] آیا طمع دارید که یهودیان به دین شما بگروند در صورتیکه گروهی از آنان کلام خدا را شنیده و بدلخواه خود آنرا تحریف می کنند با آنکه در کلام خدا تعقل کرده معنی آنرا دریافته اند (بقره 75).

[3] آیه به طور کامل اینست «فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین» یعنی موسی از شهر مصر با ترس و نگرانی از دشمن بجانب شهر مدین بیرون رفت و گفت پروردگارا مرا از شر این قوم ستمکار نجات ده (قصص 21).

[4] [4] آیه به طور کامل اینست «ولما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواءالسبیل» و چون از مصر بیرون شد و سر به بیابان رو به جانب شهر مدائن آورد با خود گفت امید است که خدا مرا به راه راست هدایت فرماید (قصص 22).

[5] نماز خوف همان نماز فریضه است که بصورت قصر خوانده می شود.

[6] معلوم می شود یک خیمه ای بوده است که اختصاص به مشک های آب داشته و از همان روزهای اول آب ها را در خیمه جمع می کرده اند.

[7] لازم به تذکر است که چون سخنرانی در حسینیه ارشاد بوده است، مقصود استاد از حسینیه، حسینیه ارشاد است.